حنابندان

آرزو خمسه کجوري
azadehfakhry@yahoo.com

زن دستهای نارنجی اش را گرفت بالا وقتی از اتاق آمد بیرون.
- حنا رنگ نمی ده.
شیون جماعت سیاه پوش که آرام مویه می کردند اوج گرفت.
زن گفت : چرا گریه می کنید شب دامادی پسرم است .
و بعد به شوهرش که تا شده بود روی زمین گفت :اول تو حاج آقا چراغ اول را تو روشن کن.
مرد بغضش رافرو داد اسکناس سبز هزار تومانی را از جیبش درآورد وگذاشت میان دستهای نارنجی زن .
دستهای همه به جیب رفت وصدای ناله باز آوار شدتوی هال.
زن گفت :شیرینم کو کجایی دختر نمی خواهی برای برادرت برقصی؟
شیرین که بی حال افتاده بود توی مبل دستش راگذاشت روی دهانش و با صدایی که دیگر نداشت- کل کشید.
صبح فردا زن با دستهای نارنجی استخوان های نارنجی پسرش را به خاک سپرد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30847< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي